پارت ده

زمان ارسال : ۴۵ روز پیش

روز گذشته باران سختی باریده بود و چاله‌های شهر پر از آب شده بودند. سورن می‌توانست از قطراتی که بر روی همین چاله‌ها می‌افتادند متوجه‌ی نَم نَم بارانِ پشت پنجره شود. فکر کرد توی همین روزها بالاخره نقشه‌اش عملی می‌شود و همه چیز هم ختم به خیر خواهد شد. ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید